مادربزرگم فوت کرد
مادر پدرم
مرخصی دارم میرم خونشون
تو بی ار تی ام و دارم میرم سر کار
20 دقیقه دیر میرسم
باید رو وقت شناسیم بیشتر کار کنم
پوریا زنگ زد گوشیش سوخته خدا کنه بتونه یه گوشی بهتر بخره
دیگه نگران نیستم خدارو شکر خودش و مامانش حالشون خوبه ولی ناراحتم گوشیش سوخته
همه پشیمونیام تو زندگی لحظه هایی بود که قوانین خودم و به خاطر فشار زیاد زندگی گذاشتم کنار و همرنگ جماعت شدم
خجالت میکشم
جسور نباشی یه پله ام بالا نمیری
یه جاهایی زندگی دیگه خودش نمیره جلو یا در جا میزنی یا برمیگردی عقب اینجا جسارت میخواد خلاقیت میخواد شجاعت میخواد دل پاک و بزرگ و ایمان میخواد چنگ زدن به طناب محکم هدفات میخواد محکم مثه ریشه یه درخت 100 ساله نه ریشه یه گل خوشگل و خوش بو و دوس داشتنی
شخصیت ما یه جاییه تو همین عکس العملای ساده به اتفاق روزمره است
بزرگی به بهترین عکس العمل به اتفاقای سادس نه رقم زدن اتفاقای خاص
انقلاب تو انجام کارایی که خیلیا میدونن باید بیفته ولی اصلا به انجام دادنش فکرم نمیکنن
حرف زدن با بچه ها عجیبه وقتی باهات حرف نمیزنن نمیتونی توضیح بدی که از این مدل زندگی خسته ای که دلت گرفته که خسته ای چون این چیزا اصلا براشون معنی نداره
ندونستن یه خوبی ای داره بهت اجازه میده بزرگ فک کنی هرچند ممکنه ببازی ولی چون نمیدونی چی شده دوباره تلاش میکنی و تو این تلاشا تجربه بدست میاری قوی میشی و از همه مهمتر این که ساکن نیستی
مادرم و خواهرم که رفته بودن واسه ثبت نام از همون طرف رفتن پیش مادر بزرگم که سکته مغزی کرده حالش زیاد خوب نیست
بابام با همه خستگیاش با این که فکرش همش پیشه مادرشه ولی غذای گرم و چایی واسم آماده کرد بعد از این که از سر کار اومدم
واقعا ازش ممنونم
میخواستم به پوریا زنگ بزنم بگم فوتبال چهارشنبه ردیفه
انلاینیش واسه دیروز ظهره گوشیشم در دسترس نیست
امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه