مثل بعضی از روزای پاییزی که وقتی از خواب بیدار میشی معلومه ازاون روز با حالاس صدای بارون هوای ابری اوین چیزایی که گوشا و چشات و به کار میندازه صدای رادیوی تاکسی که گویندش پر از انرژی یه روز خوب واست آرزو میکنه یا راننده تاکسی که یه دستش به فرمونه و تکیه داده به در بوی سیگارش تو سرما میزنه تو دماغ ولی خنده هاش بیخیالیاش با این که از تو چشاش میشه خوند فکرش پیشه جور کردن چیزاییه که دیشب بچه هاش ازش خواستن جهیزیه دخترش خرج عروسیه پسرش اون گوشی گرونه که بچه کوچیکش میخواد یا هر چیزه دیگه ای ادما خیلی با هم فرق دارن ادما مثه هم زندگی نمیکنن آدما تو شرایط یکسانی نیسن ادما تجربه های مختلف دارن اما هر روز کلی آدم قضاوت میشن که چرا این جورین که چرا این کارو کردن خیلی وقتا منم مثه خیلیای دیگه دلم خیلی میگیره بعضی وقتا خسته ام و بعضی وقتام پر از انگیزه بعضی وقتا دلم میخواد همه چی تموم شه و بعضی وقتا دلم میخواد پر انرژی ترین آدم جهان باشم و کلی کار انجام بدم  
یه این فکر میکنم باید به دلم اعتماد کنم یا مغزم مثل بچه ها عشق بورزم یا مثه بزرگترا منفعت طلب باشم یا اصن باید یه چیزی بین این دو تا یا یه جاهایی این یه جاهایی اون
1000 تا سوال شبیه این دارم سال هاست دغدغه ذهنیمن اما هیچ وقت بهشون نظم ندادم تا از روشون هدف زندگیم و پیدا کنم راه درست و پیدا کنم دیگه زمان و از دست ندم حالا دلم میخواد خاطرات روزانم و به اشتراک بذارم تا بقیه که طرز فکرای مختلفی دارن نظر بدن راجع بهش که برسم به نقطه ای که بتونم مرز های باریک بین کلمات و پیدا کنم بتونم بفههمم که مردم چیو دوس دارن چیو نه که آماده باشم واسه تنهاییام که هرچی که با زور به دست میاد و نخوام  
ذلم میخوادنامه بنویسم گلایه کنم از خودم از بقیه دلم میخواد خاطره بنویسم چون کمکم میکنه برای این که چیزی برای نوشتن داشته باشم کارای بزرگ انچام بدم دلم میخواد یاد بگیرم دلم میخواد کمک کنم دلم میخواد کمک بگیرم